نويسنده: آيت الله سيدعلي حسيني ميلاني




 

اين حديث در فضايل و ترتيب خلفا را جلال الدين سيوطى نقل مى كند. وى در كتاب الخصائص الكبرى مى نويسد:
ابن ابى خيثمه (در تاريخ خود)، ابويعلى، بزّار و ابونعيم اصفهانى اين گونه نقل مى كنند كه انس مى گويد:
روزى همراه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در باغى حضور داشتم. شخصى آمد و در زد. پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: اى انس! برخيز، در را برايش باز كن و او را به بهشت و خلافت بعد از من بشارت ده!
من در را باز كردم و ديدم ابوبكر است. سپس مرد ديگرى آمد و در زد.
پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: اى انس! برخيز، در را براى او باز كن و او را به بهشت و خلافت پس از ابوبكر بشارت ده!
من در را باز كردم، ديدم عمر است. سپس مرد ديگرى آمد و در زد.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: در را برايش باز كن، او را به بهشت و خلافت پس از عمر بشارت ده و به او بگو كه كشته خواهد شد.
من در را باز كردم ديدم عثمان است.(1)

حديث ساختگى و ديدگاه خطيب بغدادى

خطيب بغدادى در اين زمينه مى گويد:
صقر بن عبدالرحمان بن بنت مالك بن مغول ـ كه از مردم كوفه و با كنيه ابوبهز شناخته مى شد، و در بغداد ساكن و در آن جا به نقل احاديث پرداخت ـ به من گفت: على بن محمّد بن حسن مالكى، از عبداللّه بن عثمان صفار، از محمّد بن عمران بن موسى صيرفى، از عبداللّه بن على بن مدينى براى من نقل كرد كه در مورد حديث ابوبهز ـ كه آن را از ابن ادريس، از مختار بن فلفل، از انس نقل كرده ـ با پدرم صحبت كردم و به او گفتم: در اين حديث، انس مى گويد كه در باغى بودم و... پيامبر صلى اللّه عليه وآله به او فرموده است: در را باز كن و به او اجازه ورود ده و او را به بهشت بشارت بده. به پدرم گفتم: اين حديث همانند حديث ابوموسى است.
پدرم پاسخ داد: اين حديث، دروغ و ساختگى است.
آن گاه خطيب به سند خود از طريق ابويعلى اين گونه نقل مى كند: ابوبهز صقر بن عبدالرحمان بن بنت مالك بن مغول، از عبداللّه بن ادريس، از مختار بن فلفل، از انس بن مالك روايت كرد كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله آمد و وارد باغى شد. شخصى آمد و در زد. پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: اى انس! برخيز... .
عبدالمؤمن مى گويد: از ابوعلى درباره صقر پرسيدم.
پاسخ داد: صقر، استادى ساده لوح بود كه در بغداد هيچ كس به او توجه نمى كرد... و ابوصقر عبدالرحمان بن مالك بن مغول ـ يعنى صقر ـ حديث جعل مى كرد.
ابوعلى در ادامه مى گويد: صالح بن محمد عبدالرحمان بن مالك بن مغول از دروغ گوترين مردم است و پسرش ابوبهز نيز در دروغ گويى همواره گوى سبقت را از پدرش ربوده بود.(2)
گفتنى است كه عينى نيز اين حديث را در شرح بخارى نقل مى كند و مى گويد:
ابويعلى موصلى اين روايت را به عنوان يكى از روايات مختار بن فلفل به نقل از انس، ذكر كرده و گفته است: اين حديث، حديثى حَسَن(3) است.(4)

ديدگاه هاى ديگر

همان گونه كه پيش از اين گذشت، چند تن از حافظان حديث اهل تَسنُّن، به صراحت ابوبهز را در شمار دروغ گوترين ها آورده اند و اين حديث را جعلى دانسته اند. ابن عدى نيز مى گويد: هر گاه حديثى را به نقل از ابوبهز نقل مى كرديم، ابويعلى به ضعيف بودن او اشاره مى كرد.
ذهبى در زمره كسانى است كه اين حديث را دروغ و جعلى مى داند. وى پس از بيان شرح حال « صقر» در ميزان الاعتدال مى نويسد:
صقر بن عبدالرحمان مشهور به ابوبهز، نوه دخترى مالك بن مغول بود. او اين حديث دروغ را از عبداللّه بن ادريس، از مختار بن فلفل، از انس نقل مى كند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به انس فرمود: اى انس! برخيز، در را براى ابوبكر باز كن و او را به خلافت بعد از من بشارت ده!
در ادامه حديث، همين عبارات درباره عمر و عثمان نيز ذكر شده است.
ذهبى در ادامه مى نويسد: ابن عدى نيز درباره صقر اظهار نظر كرده است. وى مى گويد: هر گاه به نقل احاديث ابوبهز مى پرداختيم، ابويعلى او را ضعيف مى شمرد.
ابوبكر بن ابى شيبه مى گويد: ابوبهز حديث جعل مى كرد.
ابوعلى جزره مى گويد: ابوبهز بسيار دروغ گو بود.(5)
ابن حجر عسقلانى نيز در كتاب لسان الميزان، پس از ذكر عبارات ذهبى، از ديدگاه او پيروى كرده و آن گاه حديث مذكور را به سند خود از ابويعلى، از صقر بن عبداللّه بن ادريس، از مختار بن فلفل، از انس نقل كرده است. ابن حجر در ادامه مى گويد:
اگر اين حديث، صحيح بود، عمر مسأله خلافت را به اهل شورا واگذار نمى كرد و بدون هيچ كشمكش، عثمان را به عنوان خليفه معرفى مى كرد.(6)

پي نوشت ها :

1- الخصائص الكبرى: 2 / 438.
2- تاريخ بغداد: 9 / 340 و 341.
3- حديث حسن به اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندى است كه راويان آن، نزديك به درجه وثاقت باشند.
4- عمدة القارى: 16 / 176 ـ 177
5- ميزان الاعتدال: 3 / 434 و 435.
6- لسان الميزان: 3 / 227 و 228.

منبع مقاله :
آيت الله حسيني ميلاني، سيد علي؛ (1390)، احاديث ساختگي، قم: انتشارات حقايق، چاپ سوم